دو بیتی و رباعی مجالس ختم و ترحیم

مکان شما:

در اکثر مواقع بیشترین و پرکاربرد ترین نوع شعر در تمامی مراحل اجرای یک مراسم ختم و ترحیم، اشعار دو بیتی و رباعی های ختم و ترحیم است که در جای جای مراسم میتوان از آن استفاده کرد. معمولا مداح های بهشت زهرا و مراسم ختم و یا در گروه های موسیقی ختم و ترحیم، در ابتدای مراسم، در بین اجرای قطعات مختلف، پایان  مراسم و تغییر هر مداح و در دیگر قسمت های مراسم استفاده میکنند.

این قافله ی عمر عجب میگذرد

بگذار دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب میگذرد

خیام

 

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آیینه ی صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

خیام

 

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده ست روزی که گذشت

خیام

 

برخیز و مخور غم جهان گذران

خوش باش و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت به تو خود نیامدی از دگران

خیام


از جمله ی رفتگان این راه دراز

باز آمده ای کو که به ما گوید باز

هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز

چیزی نگذاری که نمی آیی باز

خیام


این قافله ی عمر عجب میگذرد

دریاب دمی که با طرب میگذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب میگذرد

خیام


ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

خیام


افسوس که سرمایه زکف بیرون شد

در پای اجل بسی جگر ها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران دنیا چون شد

خیام


نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

خیام

 

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامدست و روزی که گذشت

خیام


آن به که در این زمانه کم گیری دوست

با اهل زمانه صحبت از دور نکوست

آنکس که به جملگی تو را تکیه بر اوست

چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست

خیام


اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو دانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

خیام


یک عمر به کودکی به استاد شدیم

یک عمر ز استادی خود شاد شدیم

افسوس ندانیم که ما را چه رسید

از خاک برآمدیم و بر باد شدیم

خیام


ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یکدم عمر را غنیمت شمریم

فردا که از این دیر کهن درگذریم

با هفت هزار سالگان سر به سریم

خیام

 

به قبرستان گذر کردم صباحی

شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله ای با خاک میگفت

که این دنیا نمی ارزد به کاهی

باباطاهر


عزیزان از غم و درد جدایی

به چشمونم نمونده روشنایی

به درد غربت و هجرم گرفتار

نه یار و همدمی نه آشنایی

باباطاهر


فلک کی بشنوه آه و فغونم

به هر گردش زند آتش به جونم

یک عمری بگذرونم باغم و درد

به کام دل نگردد آسمونم

باباطاهر


تو که دور از منی دل در برم نی

هوایی غیر وصلت در سرم نی

به جانت دلبرا کز هر دو عالم

تمنای دگر جز دلبرم نی

باباطاهر


مدامم دل پر از خون جگر بی

چو شمع آتش به جان و دیده تر بی

نشینم بر سر راهت شو و روز

که تا روزی تو را بر مو گذر بی

باباطاهر


گلستان جای تو ای نازنینم

مو در گلخن به خاکستر نشینم

چه در گلشن چه در گلخن چه صحرا

چو دیده واکنم جز تو نبینم

باباطاهر


دلا از دست تنهایی به جانم

ز آه و ناله ی خود در فغانم

شبان تار از درد جدایی

کند فریاد مغز استخونم

باباطاهر


به قبرستان گذر کردم کم و بیش

بدیدم قبر دولتمند و درویش

نه درویش بی کفن در خاک خفته

نه دولتمند برده یک کفن بیش

باباطاهر


سه غم اومد به جونم هر سه یکبار

غریبی و اسیری و غم یار

غریبی و اسیری چاره داره

ولی آخر کشد ما را غم یار

باباطاهر


مو که سر در بیابونم شب و روز

سرشک از دیده بارونم شب و روز

نه تب دارم نه جایم می‌کنه درد

همی دونم که نالونم شب و روز

باباطاهر


خدایا داد از این دل داد از این دل

نگشتم یک زمان مو شاد از این دل

چو فردا دادخواهان داد خواهند

بر آرم من دو صد فریاد از این دل

باباطاهر


مو که افسرده حالم چون ننالم

شکسته پر و بالم چون ننالم

همه گویند فلانی ناله کم کن

چو آیی در خیالم چون ننالم

باباطاهر


مو آن دلداده ی بی خانمانم

مو آن محنت نصیب سخت جانم

مو آن سرگشته خارم در بیابان

که چون بادی وزد هر سو دوانم

باباطاهر


مرا نه سر نه سامون آفریدند

پریشونم پریشون آفریدند

پریشون خاطران رفتند در خاک

مرا از خاک ایشون آفریدند

باباطاهر


تو دوری از برم دل در برم نیست

هوای دیگری اندر سرم نیست

به جان دلبرم کز هر دو عالم

تمنای دگر جز دلبرم نیست

باباطاهر


بود درد مو و درمونم از دوست

بود وصل مو و هجرونم از دوست

اگر قصابم از تن واکره پوست

جدا هرگز نگرده جونم از دوست

باباطاهر


غم عشقت بیابون پرورم کرد

فراقت مرغ بی بال و پرم کرد

به گفتی صبوری کن صبوری

صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد

باباطاهر


دلی دیرم خریدار محبت

کز او گرم است بازار محبت

لباسی دوختم بر قامت دل

ز پود محنت و تار محبت

باباطاهر


نمی‌دونم دلم دیونه ی کیست

کجا میگردد و در خونه ی کیست

نمی‌دونم دل سر گشته ی مو

اسیر نرگس مستونه ی کیست

باباطاهر


ز دست دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

باباطاهر


یکی درد و یکی درمون پسندد

یکی وصل و یکی هجرون پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجرون

پسندم آنچه را جانون پسندد

باباطاهر


دلم بی وصل تو شادی مبیناد

ز درد و محنت آزادی مبیناد

خراب آباد دل بی مقدم تو

الهی هر گز آبادی مبیناد

باباطاهر

جستجو کردن

ارتباط با ما!

ما به شما تضمین میدهیم، مراسم شما را به بهترین شکل و بالاترین کیفیت مدیریت و برگزار میکنیم
توجه

خدمات ما

آخرین مقالات